آوای خاک

ساخت وبلاگ

بسم الله الرّحمن الرّحیم
موشک کاغذی بلند شد و  پدرم را به اشتباه انداخت
پدرم داد زد: هواپیما... بمب روی قرارگاه انداخت
پدر از روی صندلی افتاد، پا شد و گفت: "یاعلی"... افتاد
سقف با بمب اولی افتاد او به بالاسرش نگاه انداخت
تانک از روی صندلی رد شد شیشه‌ی عینکم ترک برداشت
یک نفر اسلحه به دستم داد طرفم چفیه و کلاه انداخت
خاکریز از اتاق خواب گذشت و من و او سینه‌خیز می‌رفتیم
او به جز عکس خانوادگی‌اش هرچه برداشت بین راه انداخت...
به خودم تا که آمدم دیدم پدرم روی دست‌هایم بود
یک نفر دوربین به دست آمد آخرین عکس را سیاه انداخت
موشک آرام روی تخت افتاد زنی از بین چند دست لباس
یونیفرم پلنگی او را روی ایوان جلوی ماه انداخت
محمّد حسین ملکیان

آوای خاک...
ما را در سایت آوای خاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نیلوفر بابایی سومار 13785 بازدید : 141 تاريخ : چهارشنبه 28 آبان 1393 ساعت: 14:40

 

 

 

 

 
 
 
 
 
 
 
 

 

آوای خاک...
ما را در سایت آوای خاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نیلوفر بابایی سومار 13785 بازدید : 134 تاريخ : چهارشنبه 28 آبان 1393 ساعت: 14:35

گردان پشت میدون مین زمینگیر شد
چند نفر رفتن معبر باز کنن
14ساله بود
چند قدم دوید سمت میدان ... یکدفعه ایستاد!!
همه فکر کردند ترسیده!!!
یکی گفت: خب ! طفلک همش 14 سالشه!!!
پوتین هاشو داد به بچه ها و گفت:

"تازه از گردان گرفتم ،حیفه! بیت الماله!"
آوای خاک...
ما را در سایت آوای خاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نیلوفر بابایی سومار 13785 بازدید : 120 تاريخ : چهارشنبه 28 آبان 1393 ساعت: 12:46